مینویسم ، تا که بشناسم ، منِ گم کرده ام را .

۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

سلام ، مسلما یکی از سخت ترین موارد وبلاگ نویسی نوشتن پست اوله ، سخته تصمیم بگیری چطوری شروع کنی ، با چی شروع کنی ، در مورد چی بنویسی و ..

به همین خاطر پست اول رو ساده می انگارم و سعی میکنم به جمله ای که در ذهنم چند روزه میگذره بپردازم ، اون جمله که مخاطبی داره و هنوز به مخاطبش دسترسی ندارم که بهش اینو بگم ، اما از این قراره : از من به تو ای دوست ، روزی گم میشوی که باور کنی خودت هستی .

مخاطب این جمله آدم بسیار تلاشگر و موفقی هست ، و طبق عاداتی که توی جامعه مطرحه ، اصولا ما وقتی که آدم موفقی میبینیم ، دنبال نقصش میریم ، نقصیم نداشته باشه میگردیم ببینیم چطوری میشه نقص پیدا کنه ، نمیخوام بگم من دنبال پیدا کردن راه نقص توی این دوست بودم ، اما از اونجایی که خیلی میشناسمش بیشتر در موردش فکر کردم ، و تنها نقصی که میتونه پیدا کنه اینه که خودش رو گم کنه ، با باور کردن به اینکه اون خودشه !

دوست من

 قبل از اینکه به این نتیجه برسی که خودت هستی ، مدام در حال تلاش کردن برای پیدا کردن خودت بودی و در حقیقت در حال ساختن خود بودی ؛ اما پس از اطمینان به اینکه واقعا خودت هستی ، دیگر به همانی که هستی بسنده میکنی ، وقتت را به جای شناختن خودی که میتوانستی باشی صرف پیگیری علایق خودی که فکر میکنی هستی میکنی ؛ آنموقع تلاش میکنی دیگران را با خودی که هستی وفق بدهی ، نه اینکه آنی بشوی که با دیگران وفق داده شود ، وقتی آنی که هستی شدی ، دنیا در برابر دیدگانت به اندازه چشمان یک نفر منظره و دیدنی دارد ، اما وقتی آنی بودی که نمیدانستی که هستی ، به تمامی مناظر سرک میکشی و سعی میکنی با عینک آدم های مختلف دنیا را ببینی ، خود بودن خسته ات میکند ، زندگی ات یکنواخت میشود ، غرغرو میشوی ، باور میکنی خودتی ، هستی ، احسانی ، محمدی ، امیری ، هر آنچه اسمت هست ، انتظار داری دیگران تورا قبول کنند ، تورا ببیند ، و این آغاز گم شدنت میشود ، چرا ما انسان ها دیگران را نمیبینیم ، آنقدر به خودمان بودن اطمینان داریم که همیشه منتظریم دیگران بیایند و مارا ببینند ، آنقدر نسبت به تفکراتمان مطمئن هستیم که انتظار داریم دیگران مارا قبول کنند ، نه ما دیگران را ، و این میشود که گم میشویم ، ای دوست من ، سالهای زیادی زندگی کرده ای و هنوز گم نشده ای ، به تو افتخار میکنم ، تو هستی ، زنده ای ، شاید تا هستی فکر کنی خودت نیستی ، اما وقتی که رفتی خودت خواهی بود ، زیرا قبل از رفتن آخرین نسخه ای از خود که میتوانستی به دنیا ارائه بدهی را از خود به یادگار خواهی گذاشت ، که تمام معنی این صحبت ها در این چند کلمه خلاصه میشود : تلاش کنیم خودمان شویم ، نه خودمان باشیم ، چرا که هیچکس کاملا خودش نیست ، تنها نسخه ای ضعیفتر از خودی هست که میتوانست باشد ، که تا دم مرگ هم برای خود شدن در تقلا است .

  • احسان امیری